” مردگان عاشق رقص اند، با زندگان بگو سنگ یادشان نرود “
شصت و پنجمین نشست شنبه های انجمن فرهنگ عامه که دوم دیماه ۱۴۰۲ طبق روال هر هفته در سالن موزه ساعت کرمان برگزار شد ، به یادمان شاعر نوپرداز و فقید کرمانی ، زنده یاد مهدی قهاری اختصاص داشت .
به گزارش لوار، در این نشست رستم سلطانی رمونی، نویسنده و منتقد ادبیات که از دوستان این شاعر بود ، ضمن برداختن به برخی از ویژگی های شعر قهاری ، به بیان خاطراتی از ایشان پرداخت .
وی گفت؛ در سفری که به اتفاق ایشان به جیرفت رفته بودیم به مزرعه ای رفتیم ، در آنجا کوتی از کود حیوانی در حاشیه باغی ریخته شده بود و درخت توتی آن سو ترک سایه ی بی رمقش را تعارف می کرد ، آقای قهاری زیر درخت توت نشسته بود و چیزی می نوشت .
وقتی که می خواستیم آنجا را ترک کنیم ، در ماشین که نشستیم نوشته اش را برایمان خواند که این بود : “در حیرتم از این آفتاب / که یکسان می تابد / بر گونه ی من و / بر تپال گاو”
وی در ادامه گفت : قهاری شاعر زندگی کرد و همه زندگی اش شعر بود ، شعری اندوهناک با درونمایه ی یک یاس و ناامیدی فلسفی ؛
در ادامه حسین سبزه صادقی دیگر شاعر و پژوهشگر فرهنگ و ادبیات ، از دو جریان شعر کلاسیک و نو و جدل های آنها از نیما به بعد سخن به میان آورد و از قهاری به عنوان یکی از موثرترین پیش قراولان شعر نو در جغرافیای کرمان نام برد و گفت : روزی که قهاری ها شروع به دیگرگونه نوشتن کردند سلیقه ی ادبی جامعه ما مثل اکنون نبود که شعر سپید را به عنوان گونه ای موثر پذیرفته باشد .
قهاری ها برای عبور از انجماد ادبی حاکم انرژی بسیاری صرف کردند تا امروز راه برای فعالیت ذهن های جوان و پیشرو کاملا مهیا باشد .
این شاعر و پژوهشگر ادبیات اضافه کرد : شعر قهاری شعری مدرن بر مدار و محصول محیط ، شرایط و اقتضای زمانه است . شعری برآمده از ذهن و زبان انسان تنهای امروز که در چنگال نظام مصرف گرا اسیر اشیا شده است،، شعری که طبیعت باقی مانده از تخریب آدمی زاد را به ساحت خود می کشاند . شعری که به دنبال اخلاق رنگ باخته است .
شعری که در پی ترویج مهربانی ست با تراکم بخشی به انرژی کلمات بر بستر موسیقی و معنا ؛ شعر قهاری شعر جامعه و زندگی ،
شعر مرگ و نیستی ست در بستر جاودانگی جهان شاعر ؛
.
وی در ادامه گفت : از قهاری کتاب های شعر ” تردید آرش ” نشر اکباتان ، ” آفریدگاران فروتن شعر ” نشر نفیس ، ” اگر تمامی دریاها جوهر شود درختان قلم ” نشر ودیعت و ” در حضور نقره خاکسترت ” موسسه آفتاب کرمان منتشر شده است ، و ضروری ست کلیاتی آثار ایشان ، شعرهای منتشر نشده و شده ، مصاحبه ها ، نقد و نظرها ، و خاطرات و یادداشت های پیرامون شعر و شخصیت ایشان یکجا جمع آوری و منتشر شود تا جامعه این شخصیت ادبی را بهتر و بیشتر بشناسد .
سبزه صادقی در ادامه گفت : تولد و مرگ قهاری نیز از نشانه و نماد خالی نیست ، تولدش در اول دی ماه ۱۳۳۹ شکل گرفته و رفتنش نیز با یلدا و تولد مهر و نور خورشید همزمان است . مرگ ایشان هم همین روز از سال ۱۳۸۴ اتقاق افتاده است .
این که تاریخ تولد و وفات ایشان بر سنگ مزارش یکی ست و این که تنها فرزند ایشان نام یلدا را دارد نیز به حیرت ما می افزاید که ناخودآگاه این شاعر را با آغاز روشنی و یلدا چه نسبتی بوده است .
وی در ادامه با قرائتی چند شعر از قهاری که یکی از آنها شعر ” به بوسیدن آفتاب ” بود ، گفت : زندگی و شعر قهاری مصداق واقعی این بیت حافظ بود که ” غلام همت آنم که زیر چرخ کبود / ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است ”
او واقعا به هیچ چیز این دنیا اهمیت نمی داد و از هر چه تعلق خودش را آزاد کرده بود و شعرش هم آزاد و صمیمی تکیه گاه عاطفی بسیارانی در زمان ها و مکان ها بوده و خواهد بود و چه خوب گفته است : ” من نمی دانم در حافظه ی آفتاب چیست / که شعاعش را بر نمی تابد / اما می دانم/ شتر که بوسه به خار برد / دیگر برای آسمان هم گردن کج نمی کند / به بوسیدن آفتاب . ”
گفتنی ست در این یادمان شاعران نظیر علی ملازاده ، شهین شریفی ، محمدرضا براهام ، معصومه سعید ، سهراب سلاجقه ، سمیه نوروزی ، مهناز سعید ، علی فرسنگی و … به شعر خوانی پرداختند .
و در پایان این نشست چند شعر از اشعار زنده یاد قهاری خوانده شد .
۱▪️
نمی یابی مرا
تکه ای از من کرباسی ست
آویخته اند
و تاب می خورد
در بوران و باد
تکه ای از من
سفالی عتیق
با خطوط مبهم خاطره
تکه ای از من
زوزه ی توحش است
تکه ای از من – اما
انسانی ست
که بی قرارم می کند .
۲▪️
در حضور نقره ی خاکسترت
چه باید کرد !؟
در حضور نقره ی خاکسترت
چه باید بود !؟
تمام برزخ
به برشمردن اندوهانت – گذشت .
( نه دوزخ )
هراس سوختنم
همه از خاکستر توست .
۳▪️
و این از جنس ابر
گرم نخواهی شد
و این از جنس ابر
” تو را گرم نخواهد کرد ”
از انجماد پلکهایت
شروع خواهد شد
و تو
خواهی گریخت ؛
” از باران های سیاه
در بادهای سیاه”
و در انجماد قلبت
– به ناگزیر –
سنگی سیاه را
بر خود
خواهی کشید
گفته بودمت :
لحاف آسمان را
کنار باید زد
و پا را از گلیم زمین
درازتر باید
چیزی بیشتر می خواهم
چیزی که نمی دانم چیست
۴▪️
زخم و نمک
برای حضرت “مشتاق” که به خوابم آمده بود
پا به پای زخم
درویش
به دنبال یک مسجد
چند سنگ را …
به دنبال یک سنگ
چند مسجد را ….
آمدی
تا رسیدی
به خواب این پریشان خواب !؟
اندکی بی قرار بودی !
اندکی بی پناه … !
………………..
می خواستی سنگ هایت را
برایت شماره کنم
که خونت
بر آن
نقش بسته بود
انگار … عجله داشتی
می خواستی برگردی
به آغوش مادر
پناه
جویی !
اما او خود در نگاه سنگ
تو را
می دید ؛
(( که با اولین سنگ
نمک خواستی
و با دومین سنگ
خوابیدی به گهواره
و با سومین سنگ
لالائی اش
نرم
لغزید
بر گونه ات ،
(( گهواره و
توری کوچک ))
و با چهارمین سنگ
وضو گرفتی
به خون
و با چندمین سنگ
افتادی
به دهان خاک
دیگر حساب سنگ
با هیچکس نبود
دیگر حساب زخم …
درویش !
راستی در بارانی چنین بیرحم
تو یعنی نمی دانستی !؟
سازت را
سپر
باید می ساختی
که صورتت را
سپر
به ساز کردی !؟
…………..
تو یعنی نمی دانستی !؟
به خدا من سنگ نیستم !
مسجد هم نیستم !
فقط قدری بی قرارم
فقط قدری بی پناه
از جنس بی پناهی ات …
…………………
حالا که شناختی ام
اندکی بنشین
نمک دارم
تو سازت را
کوک کن
من شعرم را
و مردگان هم که می دانی
چقدر عاشق رقصند
فقط با زندگان بگو
سنگ
یادشان
نرود ،
زخم و
نمک
با ما.