از مینیبوس حاجمراد تا بالگرد وزیر
یادداشت محمدرضا واحدی
مینیبوس فیات سبز حاجمراد، نوستالژی همهی ساردوییهای دههی شصت و هفتاد است. جادهی آن روزهای ساردو را باید دیده باشی که بفهمی جاده و مینیبوس یعنی چه!
پاییز و زمستان که مسیر ساردو کاری و ترددی نبود. تابستان ها اما خدایی میکردند وانت های تویوتای قدیمی و مینیبوسهای جان سختی که میتوانستند این همه گدار و گردنه را در جاده های سنگلاخی کوهستان بالا بروند. عظمتی بودند شوفرها و شاگرد شوفرها پیش چشم مسافر. احترامی داشتند بین مردمان آن روزگار.
حاجمراد، دوست و هم خدمتی بابا بود. تابستانها عصر پنج شنبه که میشد چارذوق بودیم برای ساردو! بار و بندیل میبستیم و می آمدیم ایستگاه. فیات سبز و سر پای حاجمراد اگر در ایستگاه بود قوت قلبی بود برای من. در همان عالم کودکی هم میدانستم آشنا بودن با راننده چه امتیاز بزرگی برای مسافر است! کمترینش این که اگر صندلی خالی نبود و بوفه هم پر شده بود، در حد دو سه تا چهار پایه چوبی کوچک برای دوست و آشنا داشت که بین ردیف های صندلی بنشینند. اما تاجمراد، هم آدم سرد و گرم چشیده ای بود هم اینکه آدم طماعی نبود که بیش از ظرفیت و توان مینی بوسش مسافر سوار کند و در گردنهی امیر المومنین ماشینش از نفس بیافتد و خدای نکرده کار دست خودش و مسافرانش بدهد. آشنا بازی و رفاقتش هم تا جایی بود که خودش و دیگران را به خطر نیاندازد. اگر واقعن جا نداشت، فرماندار و رییس پاسگاه هم میگفتند کسی را سوار نمی کرد.
حالا ولی این که خلبانی با آن همه سواد و فن خلبانی آن همه دوره و درس که دیده و خوانده بیاید هلیکوپتر هلال احمر و ویژه ی امداد را به قول یکی از مسئولین سابق استان، بکند تاکسی هوایی! و چند برابر توان و ظرفیتش آدم نامربوط و نامرتبط سوار کند برای افتتاح پروژه های وزارت ورزش و خودش و کلی آدم را کله پا کند جای تعجب است. قطعن به این خلبان آموزش داده اند که ظرفیت و توان بالگردش چند نفر است ولی یاد نداده اند که اگر استاندار هم گفت حق ندارد با جان مسافرانش بازی کند! یاد نداده اند با علم و منطق، مافوق های اداری و سیاسی اش را مجاب کند که گنجایش بالگرد را کارخانه سازنده اش تعیین میکند نه دستور رییس و روسا! نه رودرواسی مقامات استان با دور و بری ها و همراهان وزیر!
کاشکی خلبانهای مان به اندازهی حاج مراد و شوفر های قدیم اقتدار داشتند! کاشکی خلبان های مان چند واحد پیش حاج مراد های قدیم شوفری کرده بودند! اگر نصفی از این کاشکی هایی که کاشتیم سبز میشدند حال و روزمان این نبود!