قلمم مدام عطش نوشتن دارد/ به بهانه ورود نشریه گلدشت به ۱۸سالگی
یادنوشت/زهرا طاهری-توقف میکنم؛ با شوقی وصف ناشدنی پله ها را یکی از پس از دیگری بالا میروم.
به پاگرد که میرسم قفسه آرشیو مرا به توقفی کوتاه و گاه طولانی وا می دارد؛ حتی اگر گاهی ناخواسته از کنارش رد شوم هنگام برگشت، پاهایم یارای گذر از آن با بی توجهی را نمی دهند؛ می ایستم و زیر و رویشان می کنم! با اینکه می دانم در گوشه گوشه هر شماره اش چه خبر است اما باز کنجکاوانه ورقشان می زنم انگار باراول است می بینمشان! هرکس که نداند فکر میکند رهگذرم اما واقعیت این است که حاصل تلاش خودمان روزی هزار بار دیدن دارد! ذوق دارد!
بگذریم…وارد که می شوم گاهی آرام و غرق در مطالعه، پشت میز می بینمشان و گاهی مدام مشغول راه رفتن و حرف زدن با تلفن های پی در پی که تمامی ندارند و گویای مشغله ی زیادشان است.
گاهی که انبوه دغدغه هایشان را می بینم در تعجبم که چطور هنوز حتی لحظه ای حواسشان از گلدشتمان پرت نمی شود؛ اصلا انگار جانشان بسته به گلدشت است و نبضشان در گرو سطر به سطر واژه های آن!
به یاد ندارم حتی در اوج خستگی لبخند از چهره شان محو شده باشد یا حرفی بزنند که از انگیزه برویم؛و اینگونه می شود که گام نهادن در مسیر پیشبرد اهداف گلدشت نه تنها برای هیچ کداممان تکراری و خسته کننده نیست؛ بلکه از عمق وجودمان می خواهیم بمانیم و بیاموزیم و بیاموزیم و بیاموزیم.
راستش گاهی که حوصله ام کم می شود؛ دلم نمیخواهد حتی کسی بگوید بالای چشمم ابروست؛ ولی قدری که می گذرد به خود می آیم و دوباره راهی کوچه پس کوچه های گلدشت می شوم و سعی میکنم..
گوش جان بسپارم به توصیه های دلسوزانه مدیر مسئولمان، تا یاد بگیرم بهتر فهمیدن و بهتر نگاه کردن به مسائل پیرامونم را، و در نهایت بهتر نوشتن را.
چرا که دکتر مجاز همواره چون چشمه ای، زلال بودن را، در زیر سایه درخت دانایی، به ما تعارف میکنند و یادمان میدهند تا مثل همه ی پرندهها پرواز کنیم و خویشتن را به خداوند برسانیم و بسپاریم و از هیچ نهراسیم.
آری ۲۲بهمن ۸۰ بود که ” هفته نامه گلدشت” با مدیر مسوولی دکتر بختیار مجاز پا به عرصه رسانه گذاشت و حالا آن نهال نوپا وارد ۱۸سالگی شده و هر روز با انگیزه تر از روز قبل روزهای عمرش را سپری می کند؛ هرچند نبض حیاتش مثل نشریات دیگر دستخوش فراز و نشیب های گرانی کاغذ و زینک و … شده و نفسش به شماره افتاده است اما همچنان هر هفته بعنوان نشریه محلی استان ،برای پهندشت کرمان،بویژه برای جنوب سالهاست حق جویانه قلم میزند، طراحی و زینک می شود و راهی چاپخانه می گردد تا همواره صدای رسای مردم باشد.
خوب که می اندیشم و کلاه خود را قاضی میکنم؛می بینم از آن زمان که پا به عرصه روزنامه نگاری و گلدشت نهاده ام؛ خیلی چیزها در نگاه من عوض شده که شرح تاثیرات این حرفه بر من، در حوصله این یادنوشت نمی گنجد اما حداقل می توانم به درک بهتر ماهیت روزنامه نگاری،گستره وسیع ارتباطاتم ،تحمل نقدپذیری و پذیرش اشتباهاتم در این حرفه، که هرکدامش گنجی از تجربه است؛ معترف شوم و بگویم تریبون گلدشت توانسته بدون وابستگی به هیچ حزب و گروهی اهمیت انعکاس رسانه ای را در نظر گروه های مختلف جامعه پررنگ کند تامفهوم رکن چهارم دموکراسی را بخوبی درک کنند!
آری حالا که پانصد و هفتاد و نهمین شماره گلدشت را روانه چاپخانه می کنیم قلمم مدام عطش نوشتن دارد؛ عطش کلماتی را که لب ها و چشم ها و دستانم برای هم رج می زنند و من باید همواره بخاطر بسپارم قلم همان چیزی است که در قرآن به آن قسم خورده شده و نزد من و امثال من امانتی بیش نیست؛ تا بتوانم به حق بر صفحه کاغذ بنگارم.
از آنجایی که گاهی تأثیر قلم، از تأثیر زبان بیشتر و قلم ماندنیتر و جاودانه است؛ مدام به خودم می گویم مبادا در دام بازی های سیاسی و تملق گویی ها بیفتم و از مسیر اصلی رسالت خود دور شوم.
می دانم حتی اگر آرمان گرا هم باشم و کمال گرا، بی تردید هیچ نشریه ای وجود ندارد که همه مخاطبان خود را راضی نگه دارد اما به گمانم می شود فارغ از همه خط و خطوط های رسمی و غیر رسمی، پایبند به اخلاق رسانه ای و اجتماعی بود و قلم زد.
حال میخواهم در این فرصت مغتنم به جناب دکتر مجاز مدیرمسوول و صاحب امتیاز هفته نامه گلدشت که هنرمندانه و استادانه، دستی بر آتش کار رسانه دارند و بخوبی به چالش های این حرفه واقفند و همه جادههایی که نشانمان میدهند، به «خرد و روشنی» میرسند؛دست مریزاد و خداقوت بگویم.
می خواهم بگویم آب حیات، همین کلماتی هستند که به ما میآموزید؛ بگویم تمام دار و ندارمان، کوله باریست از آموختههای شما که در دستهایمان می نهید تا سربلند به مقصد برسیم.
می خواهم به حکم دینی که به گردن دارم از چنین استاد گرانقدری که صدای گامهایشان، زمزمه انسانیت و پیام آور خوبی است تقدیر کنم و از جان و دل تبریک بگویم این مناسبت ارزشمند را و بگویم سپاس که هنگام آموختن الفبای روشنی به ما، خستگیهایتان را پشت لبخندهایتان گم میکنید؛ لبخندهایی که به ما حس افتخار و غرور و سربلندی می دهند؛ لبخندهایی که بوی امید میدهند و بالندگی!
و میخواهم بحکم قدردانی تلاش همکاران دیگرم را در این مجموعه پاس بدارم؛چه آنانی که در گذشته ما را یاری رسانده اند و چه آنان که هنوز هم مایه بالندگی گلدشت اند و هر کدامشان اگر نباشند؛ نه از باب اغراق، بلکه از باب واقعیت؛ خلا جبران نشدنی شان را میشود حس کرد!
و ضمن خوشامد به همکار عزیزم سرکار خانم مهشید ملایی بگویم چقدر این روزها جای همکار عزیزم سرکار خانم مهدیه شهسواری را در خاک گلدشت خالی میبینم و هربار که پله های دفتر را بالا می روم هوای نبودنش بغضی عجیب را راهی گلویم می کند که با هیچ چیز جز بوئیدن و در آغوش کشیدنش آرام نمیگیرم و من حالا در این سالروز میمون و مبارک گلدشتمان که برایش خوب هم مایه گذاشت می خواهم بگویم :
“پشت دریا شهریست که یک دوست در آن جا دارد
هر کجا هست ، به هر فکر ، به هر کار،
به هر حال ، عزیز است؛
خدایا تو نگهدارش باش”