توسط: لوار ما
تاریخ: مارس 8, 2023 زمان انتشار: 7:39 ق.ظ کد خبر: 14469

روایت گُرد آفرید!

یادداشت محمدرضا واحدی؛

پارادوکس غریبی است در این مملکت بین تنگناهای ما و توانایی های دختران مان. دخترانی که هر چه بال و پرشان را می‌چینیم، بیشتر پرنده اند. هر چه قفس هاشان را تنگ و تنگ تر می‌سازیم، شوق پروازشان بیشتر است. دخترانی که با هر چه تبعیض، خودشان را از هیچ پسری کمتر نمی‌بینند و نیستند. دخترانی که اگر صبح دولت شان بدمد، حصارهای ناروا همه خاطره می‌شوند. زنجیرهای ناروا به قول شاملو پوسیده‌ن و پاره می‌شن!
دخترانی که هر گاه روزنی گشوده به نور دیدند تا خودِ خودِ خورشید پر کشیدند. شدند انوشه انصاری که به فضا رفت، شدند مریم میرزاخانی در ریاضیات، شدند سیمین و فروغ و پروین در شعر، شدند آن یکی سیمین در ادبیات داستانی. شدند بانوان بزرگ موسیقی و ستاره های درخشان سینمای‌مان! شدند شادی پریدر استاد بزرگ شطرنج جهان! در اولین حضور آسیایی شان سه طلای وزنه برداری بردند. قهرمان آسیا در ورزش های رزمی و دوی سرعت و تیراندازی شدند و بسیار از این دست!
دیشب در جشنواره شعر عنبرآباد، دختر نوجوانی با لباس فاخر محلی رفت روی سن که نقالی بکند و شاهنامه بخواند! و چه شاهانه خواند. صندلی های سالن هم به وجد آمده بودند از این همه حافظه این همه تسلط این همه روانی اجرا. زبان بدن درست و دقیق. انگار سی سال در سالن‌های پایتخت اجرا کرده بود! و چه انتخاب هوشمندانه‌ای داشت برای این روزهای پر استرس دختران هم‌سالش که در مدارس مورد مسمومیت و هجمه‌‌های روانی اند.از نبرد ایران و توران، رزم سهراب و گردآفرید را برگزیده بود!
کجا نام او بود گردآفرید
زمانه ز مادر چو او ناورید
و نقال نوجوان با حرارتی تمام صحنه‌های نبرد سهراب و گرد آفرید را روایت کرد دختر ایران که با لباس رزم و فارغ از دست و پا گیری‌های جنسیتی برابر جنگجوی لشکر توران ایستاد!
نهان کرد گیسو به زیر زره
بزد بر سر ترگ رومی گره!
تا انتهای داستان که زره گُردافرید می‌افتد و سهراب شگفت‌زده می‌شود:
رها شد ز بند زره موی اوی
درفشان چو خورشید شد روی اوی بدانست سهراب کاو دخترست
سر و موی او از در افسرست
شگفت آمدش گفت از ایران سپاه چنین دختر آید به آوردگاه؟!
روایت مونا میرشکاری که به اینجا رسید تمام سالن به احترام خودش و روایتش ایستادند و دقایقی طولانی برایش کف زدند.
و من باری دیگر ایمان آوردم به استعدادهای دختران سرزمینم که اگر مجالی ببینند، هر کدام‌شان، گُرد آفریدی‌اند! اگر ما و مغزهای منجمدمان بگذاریم. اگر به جرم چند تار مو محکوم شان نکنیم. اگر آرامش روانی شان را نگیریم اگر گند نزنیم به آنچه دلخواه شان است! اگر در مدارس مسموم شان نکنند، اگر به جرم مرد نبودن محروم شان نکنیم از مزایای انسان بودن! اگر بپذیریم که خودشان باشند!